یـکــــ صــبــــــحِ بـــــــآرانــی ...

تلنگر کوچکی است باران، وقتی فراموش میکنیم آسمان کجاست ...

یـکــــ صــبــــــحِ بـــــــآرانــی ...

تلنگر کوچکی است باران، وقتی فراموش میکنیم آسمان کجاست ...

یـکــــ صــبــــــحِ بـــــــآرانــی ...

چـشـم هـآ رآ بآیـב شـسـتـــــــ
جـــــــورِ בیـگـــر بـآیـב בیـב ...
کــــــآرِ مــــآ نـــیـــســـتــــــــــ
شـنــــآســآیے رآزِ گـلِ ســـــرخ
کـــآرِ مـآ شـآیـב ایــלּ اسـتــــــــ
کــہ میـآלּـ گـلِ نیــلـــوفـر و قرלּ
پــــے آوازِ حــقــیــقـــتـــــــــــــ
بــבویــــم ...

مطالب پربحث‌تر

آرامش یعنی آغوش خدا

سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۴:۲۸ ب.ظ

هرچه بالاتر پرواز میکنی ، هرچه عمیق تر نگاه میکنی ، هرچه بیشتر رشد میکنی ، هرچه نزدیکتر ، وهرچه لطیف تر میشوی ، بیشتر به نگاهداری باریتعالی نیازمند میشوی . ظریف شده ای . . . 

        عمیق تر محتاج میشوی به مراقبت الهی . شکننده تر میشوی . بگونه ایکه لحظه ای رها شدن از معبودت، بسختی میشکندت . در آن افق ، اگر لحظــه ای از آغوش مراقــبه اش برون آیی ، خــرد میشوی زیر بار "بودنِ" تهی ات .

      از آنروست که انسان کامل ، نیمه شبها ، زار میزند از خوف ، و از خشیت . که ناله اش نه از خوف خداست. خوفش از احساس لحظه ای بودن ، جدا از آغوش معبود است . آغوش معبود چیست اما؟

 

      وقتی قدم به قدم ، کام را باکلام مناجات گونه ی اولیای خدا آشنا میکنی ، بدان که فاصله هاست بین آنچه او میبیند و آنچه تو وهم میکنی. ورطه ایست در ورای ذهن ، که جز به آغوش "تسلیم"  ، راهی را بدان نمیابی . آغوش تسلیم چگونه است اما ؟ تسلیم را ، اسلام را کجا سپرده اند مگر ؟

 

...

      آغوش آرام معبود ، خستگیم را میزداید . و تنها یک خسته میداند که خستگی چیست؟ و تنها کسی که سنگینی ِ بودن را چشیده است میداند که از چه دردی سخن میگویم؟ خالی ِ بودن . . . بودن تهی . . .  چه درد جانکاهیست . . . 

      اگر بدانی آنروزی که معبود دردانه ام ، آغوش "ولایت" اش را بر آدمی عرضه کرد، چه منتی بر او نهاد. ملایک هم نمیفهمیدند آغوش خدا چیست ، تا آندم که بسوی سجده بر ولی خدا خوانده شدند . . . به آغوش خدا پناهنده شدند . . . 

 

      امام ، همان آغوش آرام خداست ، که در دامانش میتوانی خود را از رنج ِ "بودن" ، رنج ِ دویدن در بیابانهای حیرت و اختیار ، خلاص کنی و آرام و مطمئن ، بی وهم و ذهنیات ، سر بدامانش نهاده ، آرام بمیری و نباشی دیگر . . . 

      امام ، خالی مملو و والاییست که هرچه "هستِ" تو را ، از قفس قالب های ذهنت ، رها میکند تا آزادی ای را درک کنی که هیچگاه با عمری پویش در ذهن هم نتوانی بدان رسید .

 

یا معشر الجن و الانس !  

ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السماوات والارض ، 

فانفذوا  !

لا تنفذون  الا بسلطان !                                                                       (رحمن ـ 33)

 

      امام ، آغوشیست که اولیای الهی ، خود نیز بدان آرام جان میجویند . و حتی آنکه از ما بدان ساحل امن و نگاهدارنده ، محتاج ترند . چه اینکه لطافتشان افزون تر است بر ما خاک آلودگان اختیار . 

     که را میابی که از فاطمه سلام الله علیها  بیشتر ولایی باشد ؟ در حالیکه خود حجتست بر حجت های خدا؟  حسین علیه السلام ، پنجاه سال سر بر آغوش ولایت پدر و برادر میگذارد تا آرام عاشورا را بیابد . عباس، دو دست و سر را میگذارد تا عینیت بخشد برای خفتگان بد مست دیندار (!) که شاید بفهمند در حضور امام ، نه دست اختیار نیازست و نه سر تدبیر .

       در این سرای ، تنها تسلیم میخرند و دیگر هیچ . تمام سکه های دنیا در این بازار بی رونق است . آرام والای وجود را ، اینجا ، در آغوش خدا ، به سرسپردگی میدهند و دیگر هیچ...

      ...

      ما  اما ، آرام زندگی را ، با چه و در چه جسته ایم ؟

 

پ ن :

 

درد من از حصار برکه نیست . درد من همزیستی با ماهیانیست که دریا به ذهنشان هم خطور نکرده است

  • بـــــآران (یک صبحِ بارانی ...)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی