زندگی اسرار آمیز
گفتم: "من متوجه یه چیز نشدم."
"چی؟"
"اگه رنگ مورد علاقه تو آبیه. چرا خونه رو صورتی کردی؟"
آگوست خندید و گفت: "کارِ مِی بود. روزی که رفته بودیم رنگ فروشی، اون هم باهام بود. رنگ برنزی شیکی توی ذهنم بود، اما مِی گیر داد به این رنگ که بهش صورتی کارائیبی میگن. مِی گفت این رنگ بهش حس رقص اسپانیایی فلامنکو میده. اون رنگ بدترین رنگ ممکن بود و اگه ازش استفاده میکردیم، نصف شهر پشت سرمون حرف میزدن؛ اما اگه باعث خوشحالی مِی میشد، من راضی بودم که توی خونه ای با چنین رنگی زندگی کنم. "
گفتم: "تمام این مدت فکر میکردم که تو رنگ صورتی رو دوست داری."
دوباره خندید و گفت: "میدونی لی لی، بعضی از مسائل اهمیت چندانی ندارن. مثلا رنگ خونه در مقابل زندگی ما مسئله ناچیزی به حساب میاد. اما به دست آوردن دل یه انسان خیلی مهمه. مشکل اینه که مردم ... "
گفتم: "مردم نمیدونن چی مهمه و چی نیست."
جمله ی او را کامل کردم و از این بابت به خودم افتخار کردم؛ اما آگوست گفت:
" میخواستم بگم مردم میدونن چی مهمه؛ اما انتخابش نمیکنن. میدونی چقدر سخته لی لی؟ من مِی رو دوست دارم؛ با این وجود انتخاب رنگ صورتی کارائیبی خیلی سخت بود. سخت ترین کار دنیا انتخاب چیز هاییه که مهم هستن."
(صفحه ی 191)
بخشی از کتابِ زندگی اسرار آمیز (زندگی اسرار آمیز زنبور ها)
نوشته ی: سو مانک کید. مترجم: عباس زارعی.
منبع: لی لی امروز چی میخونه؟
- ۹۴/۰۴/۱۸